Breaking News

تنش بین علم و رستگاری دینی: یک صورت‌بندی وبری

دانش مدرن خصوصاً علوم انسانی ماهیت خود را تا حد زیادی در واکنش به الهیات و اسکولاستیکی که میراث‌دار آن در قرون وسطی بود، تعریف کرد. تمایز میان بنیان‌های معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی دین و علم یکی از عمده‌ترین جدال‌های دانش مدرن اعم از فلسفه، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، علم سیاست و… است. در بین جامعه‌شناسان کلاسیک یک صورت‌بندی دقیق این جدال را می‌توان در مباحث ماکس وبر جستجو کرد؛ آنجا که او در بحثی تحت عنوان “دانش به مثابه حرفه” مترصد است به این پرسش پاسخ دهد که رسالت علم در دوره مدرن چیست؟

او قائل به نوعی چرخش در مواضع و ماهیت دانش در دوره مدرن است و مرز آن را با دانش کلاسیک در دوره باستان و حتی دوره رنسانس متمایز می‌کند. به زعم او فلسفه در دوره باستان با ارجاع به اندیشه‌های کسانی مانند افلاطون و سقراط، سودای دستیابی به حقیقتِ راستین یا وجودِ حقیقی را داشت. چنانچه شاه-فیلسوف افلاطون که به عالم مثُل ره یافته می‌بایست به میان زندانیان غار بازگردد تا آنها را که اسیر سایه‌ها و ظواهرند برهاند و به حقیقت راستین رهنمون کند. در دوره رنسانس نیز علی‌رغم اینکه بنیان دانش بر عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی نهاده شد و آزمایش‌های عقلی و تجربی به عنوان یک ابزار اصلی رسیدن به شناخت اعلام گردید اما خردورزان این دوره نیز دانش تجربی را میانجی دست یازیدن به طبیعت واقعی یا هنر واقعی قلمداد می‌کردند.

هنوز در این دوره دانش پیوندهایی با الهیات دارد چنانچه می‌توان تأثیر غیرمستقیم پیوریتانیسم و پروتستانتیسم را بر برخی از دانشمندان ردیابی کرد. آنان دانش تجربی را راهی به سوی شناخت خدا و کبریای او تلقی می‌کردند و گمان می‌داشتند که از طریق تفحص در عالم طبیعت می‌توان نشانگانی از “خدای پنهان” را یافت.

وبر پیش‌تر می‌آید و حتی سودای دانش مدرن را از آنچه در عصر روشنگری برای آن تعریف شده بود یعنی ابزاری که رسیدن به خوشبختی و سعادت انسان را تضمین می‌کرد، متمایز می‌کند. او تصریح می‌کند که با تسریع پروسه بروکراتیزاسیون و تخصصی شدنِ دانش در دروه مدرن تمام اهدافی را که پیشتر علم خود را وقف آن می‌کرد، کنار نهاده شده است و به این اهداف با نوعی بدبینی نگریسته می‌شود. چنانچه وبر مکرراً با طعنه تأکید می‌کند که امروزه جز چند “کودک ِبزرگ” در آکادمی‌ها کسی به این نمی‌اندیشد که علم را میانجی دستیابی به حقیقت، واقعیت، طبیعت یا خدای راستین قرار دهد. او به نقدهای رادیکال نیچه به کسانی که علم را دستاویز رسیدن به سعادت قرار داده‌اند، ارجاع می‌دهد و تصریح می‌کند علم دیگر معبری نیست که انسان را به خوشبختی برساند. از سوی دیگر اینک علوم طبیعی و تجربی دیگر در جستجوی نشانگان خدای پنهان نیستند و با دامن زدن به پروسه افسون‌زدایی به رخت بربستن هرگونه رمز و رازی از جهان دامن زده‌اند. تا آنجا که در آکادمی‌های آلمان، عالم مُثل افلاطونی به عنوان سایه و اوهام و آنچه که افلاطون سایه می‌پنداشت به عنوان یگانه واقعیت زندگی بشر در نظر گرفته می‌شود.

وبر در چنین وضعیتی می‌پرسد که امروزه علم چه چیزی را می‌تواند به بشر ارزانی کند و چه رسالتی می‌توان برای آن قائل شد؟ او در پاسخ به تولستوی ارجاع می‌دهد که می‌گوید علم هیچ معنا و رسالتی نمی‌تواند داشته باشد زیرا به مهمترین پرسش بشر یعنی “چه باید کرد” و “چگونه باید زندگی کرد” پاسخی نمی‌دهد. این گزاره‌ای است که وبر از تولستوی می‌پذیرد و تأکید می‌کند علم دیگر نمی‌تواند و نمی‌باید که سودای پاسخ دادن به پرسش “چه باید کرد” را داشته باشد. بر این مبنا ماحصل پژوهش‌های علمی نمی‌تواند باید و نبایدهای هنجارین و اخلاقی باشد و نیز نمی‌تواند به مسئله ارزشیِ معنای زندگی پاسخ دهد. در نتیجه دانشمندِ دورهِ مدرن نمی‌تواند در جایگاه شاه-فیلسوف افلاطونی قرار بگیرد و اگر چنین کند صداقت روشنفکری خود را باخته است.

این مسئله است که وبر خصوصاً در مورد جامعه‌شناسی مطرح می‌کند و آن را در زمره دانش‌های وجودی می‌داند و نه دانش هنجاری. بدین معنا که جامعه‌شناسی صرفاً می‌بایست به شناخت علمی و فارغ از قضاوت ارزشی بپردازد و از اینکه بخواهد “دستورالعملی” برای زندگی بشر باشد اجتناب کند و این یعنی مطلقاً سودای دانش هنجاری بودن را نداشته باشد. پس آیا علم در دوره مدرن یکسره به بیهودگی گراییده و دیگر هدفی را جستجو نمی‌کند؟ پاسخ وبر البته منفی است و به سه دستاورد علم مدرن برای بشر اشاره می‌کند: نخست اینکه این علوم امکان تسلط انسان بر زندگی و طبیعت را فراهم آورده‌اند. دوم اینکه ابزار و انضباطی برای اندیشیدن به دست داده‌اند و سوم اینکه علم می‌تواند “روشنگری” کند. اما این پرسش به میان می‌آید که آیا روشنگری کردنِ علم در دوره مدرن شبیه راهبری کردن شاه-فیلسوف در دوره باستان است؟ وبر قاطع پاسخ می‌دهد که خیر و روشنگری کردن بدین معناست که علم می‌تواند مسئله مناسب بودن وسایل برای رسیدن به هدف معینی را بررسی کند و نیز می‌تواند در مورد پیامدهای ناخواسته اهداف کنشگران به آنها هشدار دهد اما هرگز نمی‌تواند آنها را ملزم به انتخاب کند و باید و نباید مشخصی را برای انسان تعیین نماید.

وبر صراحتاً اعلام می‌کند که مسئولیتِ انتخاب بر عهده خود فرد است و علم نمی‌تواند به او بگوید که چه کاری را می‌بایست انجام دهد. اما به چه دلیل وبر تا این حد اصرار دارد که علم نمی‌تواند به قلمرو گزاره‌های هنجارین وارد شود؟ این امر تا حدی ریشه در فهم او از دوره مدرن و البته معرفت‌شناسی خاص وبر دارد. او با بیانی استعاری وضعیت دوره مدرن را چنین ترسیم می‌کند که گویا تمام خدایان و الهگان پیشین یکبار دیگر سر از گورهای خود بیرون آورده‌اند و این‌بار در قامت ارزش‌های متعارض به ستیز و جدال با یکدیگر برخاسته‌اند. بنابراین یک مشخصه دوره مدرن ستیز نظام‌های ارزشی متضاد است که هرگز صلحی در پی آن نخواهد آمد و بشر در این وضعیت لاجرم می‌بایست بین این ارزش‌ها دست به انتخاب بزند و به اصطلاح وبر هرکس باید خدا و اهریمن خود را بسازد. علم نمی‌تواند بین نظام‌های ارزشی متعارض به قضاوت بنشیند زیرا اصول عینی خود را نقض می‌کند و در دام متافیزیک می‌افتد. یک اصل اساسی علم مدرن بررسی “بدون پیش‌فرض” مسائل است و اگر علم به قضاوت بین نظام‌های ارزشی بپردازد این اصل بنیانی خود را نقض کرده و به قلمرو الهیات وارد شده است. البته این بدان معنا نیست که وبر در مرحله انتخاب مسئله مبنا قرار دادن “ربط ارزشی” را نمی‌پذیرد اما بعد از آن هرگونه دخالت دادن پیش‌داوری‌ها و قضاوت‌های ارزشی در بررسی موضوع را خیانت به اصول علمی می‌داند. اما به دلیل دیگری نیز وبر اینکه علم بتواند خصلتی هنجارین داشته باشد را نفی می‌کند و آن اینکه به دلیل گستردگی و تکثر واقعیت و نیز محدودیت ذهن انسان لاجرم او می‌بایست بسته به ربط ارزشی خود تنها جزئی از واقعیت را مورد بررسی قرار دهد زیرا در غیر این صورت در دام کلی‌گویی خواهد افتاد. بر این اساس ماحصل علوم تجربی، شناختی جزئی و خاص از واقعیت و هستی است و نمی‌تواند دانشی کلی و عام تولید کند. دقیقاً به همین دلیل علم نمی‌تواند به پرسش معنای زندگی پاسخ دهد زیرا به تصریح او: «عصری که میوه درخت معرفت را چشیده باشد محکوم است بداند که نمی‌تواند بر اساس نتایج تحلیل جهان، معنای ِجهان را دریابد…و نیز باید بداند که حاصل دانش تجربی روزافزون ما هرگز نمی‌تواند دیدگاهی کلی به زندگی و جهان باشد.»

وبر بر اساس چنین دریافتی تأکید می‌کند که جامعه‌شناس نه می‌تواند شاه-فیلسوف افلاطونی باشد و نه یک پیامبر. در نتیجه گزاره‌های هنجاری و اخلاقی را تنها می‌توان در مذاهب ایجابی جستجو کرد. زیرا از نظر وبر اگر جایی بتوان جزمیات و اصول قطعی را یافت جز در قلمرو الهیات نخواهد بود و علم هرگز نخواهد توانست جزمیاتی برای زندگی بشر بدو ارزانی دارد. از این جهت وبر خطاب به آکادمیسین‌هایی که نمی‌توانند سرنوشت محتوم علم مدرن را بپذیرند و آلام و اضطراب‌های برآمده از چنین تعارض ارزشی را برتابند می‌گوید: به آغوش پر مِهر کلیسا بازگردید و بدانید که در آستانه آن برای اینکه به جزمیات و یقینیات مطلوب خود دست یابید باید در وهله اول عقل خود را قربانی کنید. او خطاب به آکادمیسین‌هایی که در ساحت علم درنگ می‌کنند و مدام پرسش‌های هنجارین مطرح می‌نمایند، می‌گوید: برای یافتن پاسخ چنین پرسش‌های هنجارینی به پیامبر یا منجی رجوع کنید و البته یقین داشته باشید که در دوره مدرن هرگز چنین کسانی را نخواهید یافت. هر جامعه‌شناسی که از حدود قلمرو علم خویش عدول کند و خود را در کسوت یک پیامبر به دیگران بنمایاند بدین معنا که سعی کند به پرسش چه باید کرد و معنای زندگی پاسخ قطعی بدهد جز این نیست که صداقت روشنفکری را پایمال کرده است.

بر اساس صورت‌بندی که تا کنون ترسیم شد اینک می‌توان به فهم تعارض علم و ایمان در بحث وبر ره یافت. چنانچه ملاحظه می‌شود وبر ساحت الهیات را ساحت جزمیات و امور قطعی تلقی می‌کند که هرگز شک و تردید را بدان راهی نیست. به زعم او الهیات مبتنی بر پیش‌فرض‌هایی است که از حیطه بررسی علم خارج است و بنابراین اگر دانشمند، الهیات را در مورد پیش‌فرض‌هایش مورد خطاب قرار دهد الهیات بدو پاسخ خواهد داد که این پیش‌فرض‌ها به دنیایی تعلق دارد که علم را به آن راهی نیست. به همین دلیل در الهیات لاجرم مؤمن می‌بایست این توصیه سنت آگوستین را پذیرا شود که: ایمان بیاور بدون دلیل حتی اگر آن را پوچ بدانی. وبر بر این مبنا یک ویژگی بارز هر عمل مذهبی را قربانی کردن عقل قلمداد می‌کند. این در حالی است که ساحت علم ساحت جزمیات و کلیات نیست و مشخصه بارز آن به کار بستن انضباط فکری و شک و تردید برای فهم نقادانه امور است. به همین دلیل وبر تنش لاینحلی بین باور به علم و رستگاری دینی قائل می‌شود. البته باید توجه داشت وبر در قائل شدن به چنین تعارضی میراث‌دار روشنفکران عصر روشنگری است و آنجا که الهیات را جزمیات فارغ از تردید تصور می‌کند نجواهایی از فلسفه دکارت از آن شنیده می‌شود.

دکارت در رساله “گفتار در روش درست به کار بردن عقل” به تعبیر وبر سعی دارد تا انضباطی فکری برای رسیدن به شناخت یقینی در علم به دست دهد. او بدین منظور قاعده‌ای چهارگانه را مطرح می‌کند که اصل نخستین آن دلالت بر کاربست “شک دستوری” دارد و مستلزم تردید کردن به همه تصدیقات و حقایق پیشین است. اما نکته‌ای در بحث دکارت حائز اهمیت است و آن اینکه هر چند قاعده شک دستوری او بسیار رادیکال و در واقع متوجه همه باورهای انسان است اما الهیات را از این قاعده مستثنی می‌کند و آن را حقایق قطعی در نظر می‌گیرد که برتر از عقل انسان است و نمی‌توان آن را تابع قوه استدلال کرد. دکارت تصریح می‌کند راه رستگاری دینی به یکسان برای نادان و دانا باز است و بنابراین او نیز مانند وبر تأکید دارد که الهیات ساحت یقینیاتی است که شک و تردید در آن راهی ندارد و بنابراین مؤمن دکارت نیز مانند مؤمن ِوبر جزمیات دینی را به واسطه ایمان و فارغ از استدلال‌های عقلانی تصدیق می‌کند. در واقع بسیاری از روشنفکران عصر روشنگری و بعدها جامعه‌شناسان بنابر روحیه اسکولاستیکی که در قرون وسطی حکمفرما بود این گزاره را در مورد الهیات پذیرفته بودند که معرفت دینی از طریق عقل و شکی که از الزاماتِ فهم نقادانه است به دست نمی‌آید.

About admin

مجمع جهانی قرآن

Check Also

رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.